مواجهه ما و غرب

مواجهه ما و غرب

اساسا رابطه ما و غرب را می توان یک رابطه عشق و نفرت نامید. اگر برگردیم به زمان حکومت صفویه می بینیم تفاوت چشم گیری میان ایران و غرب نیست. ولی با گذر زمان اتفاقات و تحولاتی در غرب رخ داد (شاید بهتر است بگوییم اتفاقات تاریخی نتیجه داد) و روز به روز شکاف میان ایران و غرب عمیق تر و عمیق تر شد. تعدادی از متفکرین ایرانی مانند عباس میرزا (شاهزاده اصلاح طلب قاجار) بدون آنکه غرب را ببینند متوجه این شکاف عمیق شدند و عده‌ای نیز مانند حاج میرزا حسین خان سپهسالار ، امیرکبیر ، میرزا ملکم خان ناظم الدوله ، میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی ، میرزاآقاخان کرمانی و... با دیدن غرب و سفر و سیاحت متوجه شدند که هیچ جنبه ای از زندگی غربی با زندگی در ایران مشابهت ندارد. شما در تاریخ سفرنامه های زیادی را در دوران قاجار می بینید که توسط روشنفکران نوشته شدند و به حیرت نامه مشهور هستند ، زیرا ایشان با مشاهده جوامع فوق پیشرفته غربی از لحاظ فرهنگ ، بهداشت ، قانون مداری ، بیمارستان های مدرن ، بوروکراسی حاکم بر کشور ، بانک ها و موسسات دولتی ، دانشگاه ها و مدارس مدرن و... باورشان نمی شد که آدمیزاد توانسته باشد این چنین بهشتی برای خودش درست کند و قانون در جامعه جایگزین تصمیم و دستور های شخصی شود. اولین اندیشه ای که به ذهن این رجال غرب دیده ایرانی (که معروف هستند به روشنفکران نسل اول ایران) رسید ، اصلاحات بود.

 

شروع روند اصلاحات مدرن در ایران (اگر عباس میرزا را استثنا بکنیم) از زمان نخست وزیری امیرکبیر آغاز شد. به همین دلیل است که امیرکبیر در گفتمان رایج ایران شخصیت مشهوری است و شما اوج و تبلور این اصلاح طلبی را در دوران مشروطه و انقلاب مشروطه مشاهده می کنید.

بر می گردیم به مطلب محوری خودمان ، ما و مسئله غرب. اساسا چه شد که به قول عباس میرزا غرب اینقدر پیشرفت کرد و ما اینقدر عقب ماندیم؟ چه عوامل و عللی باعث بروز این شکاف های تاریخی شدند؟

برای پاسخ به این دست سوالات چاره ای نداریم مگر اینکه بر گردیم به تاریخ. قبل از قرون وسطی یعنی قرن های یازدهم و دوازدهم و سیزدهم و... اساسا نه تنها غرب از ما (شرق) پیشرفته تر نبود بلکه از خیلی جهات عقب مانده تر نیز بود. متفکرین و بازرگانان غربی که به ایران و سرزمین های شرقی می آمدند ، از آن به عنوان سرزمین هزار و یک شب یاد می کردند. شرق ، منشا و خاستگاه علم و دانش ، مرکز علوم نجوم ، پزشکی ، کیمیا ، فلسفه ، ریاضی ، صنعت ، صاحب بزرگترین بازار های تجاری و... بود. جایگاه حلب و دمشق به در تجارت بین الملل به موقعیت امروزی لندن و نیویورک طعنه می زد. بزرگترین شهر اروپا در مقایسه با بغداد ، ری ، خوارزم ، نیشاپور روستایی یش نبودند. تمام کسانی که به دنبال علم روز و یا درمان بیماری های صعب العلاج بودند از اطراف و اکناف دنیا راهی بغداد می شدند. پس چه شد که اروپا چنان پیشرفت کرد و به راستی ما عقب ماندیم؟

ما برای درک پاسخ این سوال باید به پدیده های سیاسی اجتماعی که در طی قرون بعدی رخ می دهد،نگاهی اجمالی بیاندازیم.شاید اولین پاسخ وقوع یک پدیده تاریخی به نام رنسانس است.ما در اینجا فقط به ذکر نامی از رنسانس بسنده می کنیم و کنکاش راجع به آن را به مقاله ای دیگر واگذار می کنیم.از دیگر پدیده های تاریخی که مثل زلزله اروپا را تکان داد می توان به انقلاب مرکانتالیزم،گسترش سفرهای دریایی،کشف قاره آمریکا،نهضت پروتستان ها،انقلاب صنعتی و ظهور و بروز متفکرین و اندیشمندانی نظیر جان لاک،دکارت،هابز،نیوتن،مارتین لوتر،کانت،ژان ژاک روسو،و...اشاره کرد.

در اینجا به چند مورد از بزرگترین دغدغه روشنفکران اروپایی و آرمان های فکری آن ها اشاره میکنیم،که هر کدام برای خود چند جلد کتاب است:مهار کردن قدرت مطلقه حکومت،اومانیزم،جلوگیری از زیاده روی های کلیسا،ایجاد حاکمیت قانون در جامعه،اصل قرار دادن عقل و خرد بشر،اصل تفکیک قوا،حقوق مدار بودن انسان،مبارزه با برده داری و...

تحولات فکری در اروپا روز به روز سرعت بیشتری به خود می گرفت و شکل های جدیدی از جامعه و اندیشه ظهور می کرد.دیگر در اروپای بعد از رنسانس زندگی عابدانه و زاهدانه هیچ جذابیتی برای متفکرین و حتی مردم عادی نداشت.زندگی در فقر و حداقل امکانات جای خود را به زندگی با ثروت و رفاه هرچه بیشتر و استفاده از مواهب دنیوی و لذت بردن از مادیات دنیا داد.دیگر ربا،دلالی،معاملات آسان و پرسود،به اجاره دادن زمین و املاک،تاسیس قمارخانه نه تنها عیب وعار نبود بلکه یک نوع زرنگی و هوش اقتصادی تلقی می شد.البته باید یاد آور شویم که فقط تغییرات بنیادین باور و اندیشه های مردم نبود بلکه یک سری اتفاقات تاریخی نیز در دگرگون کردن اروپای قرون وسطی نقش پر رنگ و عمیقی داشت.کشف قاره آمریکا توسط دریادار معروف کریستف کلمب یکی از آن ها بود.قبل از کشف دنیای جدید(آمریکا) تجارت در اروپا محدود می شد به مابین شهری و حداکثر کشور های همسایه.بعد از کشف آمریکا،بسیاری از تجار و بازرگانان اروپایی روانه آمریکا می شدند.محصولات جدید،بازار های جدید،منابع ارزان،نیروی کار ارزان،و به گفتمان خودمانی تر،استعمار آمریکا باعث پیشرفت روز افزون اروپا از لحاظ تجاری و اقتصادی می شد.ولی این پیشرفت یک جانبه نبود بلکه کلیسا و دربار و خاندان های اشرافی اروپا نیز روزبه روز ثروتمند تر و قدرتمند تر می شدند.کلیسا فوج فوج از آمریکایی ها رو مسیحی می کرد و از آن ها خراج ومالیات می گرفت و روز به روز طرفداران و قدرت سیاسی و اقتصادی اش بیشتر می شد شاید اغراق نباشد اگر بگوییم کلیسا از این لحاظ جشن گرفته بود و در پوست خود نمی گنجید.

از دیگر تحولات مهم اروپا دور زدن قاره آفریقا و عبور از دماغه امید نیک و کشف راه جدیدی به بازار های پر رونق و قدرتمند هند توسط دریادار معروف پرتغالی،واسکودوگاما بود.کشف مسیر جدید ارتباطی میان اروپا و آسیا باعث تحولات عظیم تجاری و اقتصادی در روابط میان دو قاره شد که بیشترین سود آن را اروپایی ها بردند.

ما در این مقاله سعی کردیم به صورت بسیار اجمالی و خلاصه به دلایل چگونگی رشد و پیشرفت غرب بپردازیم.مسلم است که کنکاش در مورد هریک از آن ها برای خود چند جلد کتاب دانشگاهی است.ما نمی توانیم غرب را بشناسیم مگر به تاریخ آن بپردازیم،تاریخی که آن ها پشت سر گذاشتند و اروپای مدرن و پیشرفته امروزی را ساختند. شاید امروز برای جامعه ایران هم چنین اتفاقی می افتد و بسیاری از باور های سنتی و پیشین ما دچار تغییر و دگرگونی است،اما ابعاد این تغییر چه اندازه است؟آیا ما هم یک رنسانس فکری و عقلی را تجربه می کنیم؟اندیشه های نوین چقدر در جامعه ایران نمود پیدا کرده است؟مصداق آن چیست؟به پایان آمد این دفتر ولی حکایت همچنان باقیست.


تحقیق و گردآوری:گروه کارشناسی ایران سکه

خرداد 1401

WWW.IRSEKKEH.COM