سفر رضا خان به جنوب
یا همه یا هیچ
رفتن رضا خان به جنوب و خوزستان مصداق کامل عبارت « یا همه یا هیچ » بود. اگر وی میتوانست به جنوب و خوزستان برود و پشت خوانین این خطه ، مخصوصاً شیخ خزعل را به خاک برساند ، گام آخر را در مسیری که از سوم اسفند 1299 شروع کرده بود برمیداشت ولی اگر موفق نمیشد ، مسئله تنها این نبود که نتوانست جنوب کشور را تحت انقیاد مرکز در آورد. بلکه این شکست نظامی تمامی دستاورد های آن سه سال و نیم را هم از بین میبرد. همچنین در صورت شکست در جنوب ، طیف مخالفان او به رهبری مدرس در داخل و احمدشاه در خارج یقیناً دست به تحرکات جدیتر میزدند. در عین حال رضاخان به لحاظ روحیات و خلقیات شخصی نمیپذیرفت رئیس مملکتی باشد که جنوب آن خارج از کنترل دولت مرکزی و عملاً در چنگ کسانی است که به هیچ وجه در برابر تهران تمکین نمیکنند؛ قدرت هایی که سالها بود یک ریال مالیات به دولت مرکزی نمیپرداختند و اساساً هیچ شأن و اعتباری برای دولت مستقر در پایتخت قائل نمیشدند ، بنابراین دیر یا زود او باید برای رفع این اوضاع عازم جنوب میشد..
همچنین در یک طرف ماجرا انگلیس قرار داشت ، مخصوصاً اینکه از زمان کشف نفت توسط دارسی در سال 1286 هجری شمسی ، آن همزیستی در خوزستان ابعاد گستردهتری پیدا کرده بود. شیخ خزعل کاملاً خواستار جدایی از ایران بود. وی حتی توانسته بود حق انحصاری جمعآوری عوارض گمرکی بندر محمره (خرمشهر) را نیز بدون آنکه مجبور به پس دادن حساب و کتاب به تهران باشد برای خود به دست آورد.
خزعل در سال 1282 موفق به انعقاد پیمانی با بریتانیا شد که حسب آن انگلستان جلو هرگونه تلاش حکومت ایران را که هدفش کاستن اقتدار شیخ در منطقه باشد ، میگرفت. همچنین در سال 1286 هم در توافق معروف 1907 ، که طی آن روسیه و انگلستان ایران را میان خود تقسیم کردند ، خوزستان حتی جزئی از ایران خوانده نشد.
استراتژی « تحتالحمایگی » عصاره اندیشه لرد کرزن و سرپرسی کاکس در قبال منطقه بود. آنان به شیخ نشین های خلیجفارس میگفتند که در صورتی که حاضر باشید تحتالحمایه بریتانیا قرار بگیرید ، حاکمیت شما بر منطقه تان از جانب دولت فخیمه تضمین خواهد شد.
از اوایل سال 1300 با ورود رضاخان به سپهر سیاسی ایران بسیاری از آن مناسبات بهم خورد. گسترش منظم اقتدار حکومت مرکزی عملاً در تقابل آشکار با تفکرات کرزن و کاکس قرار داشت ، به صورتی که وقتی عزم رضاخان برای رفتن به جنوب جزم شد انگلستان در ابتدا برای منصرف کردن وی اقدام به تهدید نظامی کرد. رضاخان قبل از رفتن به جنوب دست به برخی زمینهسازی های سیاسی زد و از جمله بعد از پشت سر گذاشتن استیضاح در مرداد 1303 ، شماری از چهره های معروف طرفدار انگلستان مانند ذکاءالملک فروغی ، حسن مشار و اسعد بختیاری را به کابینه دومش آورد.
اصولاً رضاخان نسبت به قبایل و عشایر نگاه منفی داشت؛ چرا که همه عمر او صرف مبارزه با طوایفی شده بود که منظما در اطراف و اکناف مملکت به مجرد بروز کوچکترین آثار ضعف و سستی در حکومت مرکزی دست به اسلحه برده و شورش به راه انداخته بودند.
در سال 1301 دولت مرکزی ، که با کمبود شدید مالی دست و پنجه نرم میکرد ، کوشید بخشی از مطالبات معوقه اش را از شیخ خزعل وصول کند. آرتور میلسپو که سرگرم ایجاد یک ساختار مدرن مالی در ایران بود ، فهرست بلندبالایی از بدهی های خزعل به دولت مرکزی ارائه کرد. کنسول انگلستان در اهواز از خزعل خواست مسئله را به نحوی با تهران حل و فصل کند. ولی او که در اوج قدرت به سر میبرد نه به درخواست کنسول بریتانیا وقعی گذاشت و نه به حکومت تهران اعتنایی کرد. شاید رضاخان خیلی هم از نحوه برخورد خزعل بدش نیامد ، زیرا بهانه مناسبی برای درگیر شدن با وی به دست میآورد.
رضاخان قبل از رفتن به جنوب و به منظور انجام یک ارزیابی مقدماتی از واکنش خزعل و مهمتر از آن بریتانیا ، نیروهایی را برای تجسس وضعیت الوار و بختیاریها تا مرز شمال خوزستان فرستاد. خزعل که میدانست این حرکت طلایه قشونکشی به قلمرو اوست ، سعی کرد متحدان بختیاری و لر را قانع کند که باید گربه را پای حجله کشت. آنها در یک کمین حساب شده در منطقه شلیل ، نزدیک شمال خوزستان ، به قوای دولتی حمله کرده و تلفات سنگینی به آنها وارد کردند. واضح بود که کمین شلیل با موافقت شیخ خزعل صورت گرفته بود.
در عین حال رضاخان هم درسش را گرفت و متوجه شد که رفتن به جنوب باید کاملاً با برنامه و با تدارکات باشد و بالاخره اینکه جز با لشکرکشی به جنوب به هیچ صورتی نمیتوان شیخ را خلع سلاح کرد و خوزستان و جنوب کشور را مجدداً به کشور بازگرداند. در جبهه سیاسی او سعی کرد شیوه قاجارها را در تعامل با قبایل به کار ببندد؛ تفرقه بیانداز و حکومت کن. با آوردن سردار اسعد، میان بختیاریها و اعراب از یک سو و لرها و قشقاییها از سویی دیگر اختلاف ایجاد شد. از طرف دیگر هم کوشید به لورین بفهماند که چارهای جز رفتن به جنوب ندارد ، زیرا بدون این کار برنامه هایش برای بازسازی ایران ناقص میماند.
رضاخان از آغاز فصل بهار 1303 با قاطعیت و به صورت مداوم کار خلع سلاح ایلات بختیاری و قشقایی را دنبال میکرد. همه هدف او این بود که قشقاییها ، بختیاریها و سایر قبایل جنوب را از احتمال پیروزی خزعل نا امید کند. اگر آنها به طرف دولت مرکزی نمیآمدند ، دستکم باید از اعراب جدا میشدند.
خزعل هم متقابلاً بیکار ننشست. او که میدانست بخشی از حاکمیت بریتانیا همچنان قرص و محکم از وی حمایت میکند ، نهایت تلاش خود را به کار بست تا انگلستان و سایر متحدان بالقوهاش را مجاب کند که در درگیری پیش رو به آسانی میتواند نیروهای رضاخان را شکست دهد. پاسخ خزعل به حرکتها و تهدیدات رضاخان ، هم نظامی بود و هم سیاسی. او نیز به مانند رضاخان سعی میکرد در جبهه سیاسی بر متحدان خود بیفزاید. منتهی شیخ خزعل ، متحدان داخلیاش و حتی دیپلمات های بریتانیایی حامی وی برخی نکات را درک نمیکردند. در رأس همه آنها عزم و اراده جدی رضاخان برای رفتن به جنوب بود.
در اواخر تابستان مک دونالد به اووی دستور داد پیام ذیل را از جانب دولت بریتانیا به خزعل ابلاغ کند:
خاطر (خزعل) میتواند آسوده باشد که حکومت اعلیحضرت (پادشاه انگلستان) هر چه از دستش برآید میکند تا دولت ایران به حقوق و منافع او (خزعل) توجه کافی مبذول دارد. ولی در عین حال ناچارم به او یادآور شوم که تعهدات ما (در قبال او) منوط است به وفاداری او به حکومت مرکزی و دوستانه از او بخواهید تا از هرگونه عمل خشونتآمیز که بسیار به زیان مصالح خود او و ماست خودداری ورزد.
وزیر خارجه برای نشان دادن تأکید لندن بر روی دستورالعمل فوق ، از سرکنسول بریتانیا در بوشهر خواست تا آن پیام را شخصاً به شیخ خزعل تسلیم کند.
آن پیام یک نقطه عطف تاریخی شمرده میشد ، زیرا معنی آن این بود که خزعل دیگر چندان نمیتواند روی حمایت نظامی بریتانیا حساب کند. سردار سپه همچنان مصمم به حرکت بود و به اووی اطلاع داد که تصمیمش را گرفته و قشون 15 هزار نفری او به زودی از اصفهان به سوی خوزستان حرکت میکند. خودش هم در 13 آبان برای پیوستن به قشون از تهران به سمت اصفهان حرکت کرد.
رضاخان بدون هیچ مقاومتی از سوی بختیاریها و قشقاییها (همپیمان های قبلی خزعل) وارد شیراز شد و با استقبال مردم روبرو شد. شیخ دیگر یقین پیدا کرد که تردیدهایش درست بوده و خبری از ایستادگی همپیمان های بختیاری و قشقایی اش علیه رضاخان نخواهد بود. دو روز بعد سردار سپه به بوشهر رسید و در آنجا گادفری هاوارد ، مستشار امور شرقی سفارت ، از طرف لورین به دیدار وی رفت. هاوارد تأکید کرد که خزعل حاضر است دیداری با رضاخان در بوشهر داشته باشد ، اما نتیجهای نگرفت.
ملاقات در بوشهر منتفی میشود و این مورد سبب نگرانی لورین میگردد اما سرانجام رضاخان کوتاه میآید و قرار میشود که خزعل به استقبال وی برود تا ملاقات جنبه رسمی پیدا کند. رضاخان به هاروارد میگوید که حاضر است با خزعل در محمره یا اهواز ملاقات کند ، مشروط بر آنکه شیخ مسافت قابل ملاحظهای در خارج از شهر به دیدار او بیاید. لورین شیخ را متقاعد میکند و سرانجام رضاخان در روز 6 آذر از مرز خوزستان میگذرد. ستون پیش قراول ارتش یک هفته پیش بدون هیچ مقاومتی به این استان وارد شده و مابقی قشون هم تا اواسط آذر به آنجا میرسد.
رضاخان در 15 آذر بیرون از خرمشهر در معیت لورین و هاوارد با شیخ ملاقات می کند و در 29 آذر امضای خود را پای سندی میگذارد مبنی بر اینکه شیخ را بخشیده ، مالکیت او و خاندانش را بر اموال ، املاک و دارایی هایشان محترم شمرده و به شیخ خزعل و خاندانش تعهد داده میشود که مورد آزار و اذیت قرار نگیرند.
برای هیچکس تردیدی نماند که خوزستان پس از قریب به دو دهه مجدداً جزو مملکت ایران شده است. حالا دیگر رضاخان عجلهای برای بازگشت به تهران نداشت و از آنجا به منظور شکرگزاری به نجف و کربلا رفت.
پیروزی بر شیخ خزعل ، آن هم بدون شلیک یک گلوله و از طرفی هم سکوت یا تسلیم انگلیسیها ، فتح الفتوحی بود که که خود رضاخان هم تصورش را نمیکرد.
این پیروزی دیگر در همه جای ایران جار زده می شد و رضاخان در راه بازگشت از خوزستان به تهران با استقبال گسترده مردم روبه رو شده و بر محبوبیت و قدرتش افزود می شد. اگر بگوییم فتح خوزستان راه پادشاهی را بر رضاخان باز کرد یقینا گزافه گویی نکردیم.
با وجود شیخ خزعل، رضاخان خوب می دانست که خوزستان آن آرامش و امنیت ملی را نخواهد داشت به همین خاطر در تاریخ 29 فروردین 1304، ژنرال زاهدی که فرماندار خوزستان شده بود شبانه وارد کشتی تفریحی شیخ خزعل شده و او را در حالی که مست بود دستگیر کرده و به همراه پسرش عبدالحمید به تهران منتقل کرد.
شیخ خزعل بعد از 11 سال تحت نظارت حکومتی در منزل خود در چهاردهم خرداد 1315 به دستور رضاشاه و به دست عباس بختیاری به قتل رسید.
تحقیق و گردآوری: گروه کارشناسی ایران سکه
مرداد 1402
پرسش کاربران