رضا شاه پهلوی

به نظر می رسد که در تاریخ ما کمتر کسی به اندازه رضاخان ترور شخصیتی شده باشد.تصویری که از رضاماکسیم یا رضا شصت تیر که بعد ها تبدیل می شود به رضاخان و سپس سردارسپه و در آخر رضاشاه پهلوی.در تاریخ ما گفته میشود رضاخان شخصیتی مزدور،مهره انگلیس،گماشته ژنرال آیرونساید،شراب خوار،قمارباز،اسیر هوی وهوس، مستبد،دیکتاتور،خونریز،قاتل و ... است.اما آیا واقعا رضاخان این صفات را داشت؟چطور میشود یک شخصیت هوس ران تبدیل شود به یک فرمانده ی نامدار؟چطور میشود یک شخصیت ضعیف النفس یک سلسله ای را براندازد و سلسله ی جدیدی را پایه گذاری کند که بیش از 50 سال حکومت کرده باشد؟رضاخان نه منسوب به یک خاندان بود و نه کسی اورا می شناخت چطور انگلستان او را آنقدر از نزدیک می شناخته که به عنوان امین و وزیر خود از او حمایت میکند؟از چه راهی با او در ارتباط بود؟سند مکاتبات رضاخان با وزارت خارجه لندن آیا موجود است؟
برای پاسخ دادن به این سوالات و شاید هم بیشتر باید طبق معمول به تاریخ برگردیم و زمینه های به قدرت رسیدن رضاخان را بررسی کنیم.
رضا در اسفند سال 1256در آلاشت مازندران به دنیا آمد. در سن 13 سالگی وارد دیویزیون قزاق شد و با علاقه ای که به نظامی گری و تمرینات نظامی نشان میداد باعث جلب توجه فرماندهانش شد. در یک نگاه کلی تر ما دست شما را گرفته و 115 سال به عقب برمی گردیم زمانی که فرمان مشروطیت در ایران صادر شد.از بخت بد مشروطه خواهان مظفرالدین شاه بعد از امضای این فرمان از دنیا رفت و کشتی بان را سیاستی دیگر آمد.محمدعلی شاه به قدرت رسید. در سال 1287 محمدعلی شاه مجلس را به توپ بست و قیام مشروطه آغاز شد.مشروطه در سال 1288 پیروز شده و مشروطه خواهان موفق شدند تهران را فتح کنند و محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناهنده شد.
اگر شما منحنی پیشرفت ایران را از سال 1288 تا 1300 در نظر بگیرید مرتبا نزولی است.دولت مرکزی از مشروطه شکست خورده و قادر به اداره ی کشور نیست.قحطی،خشکسالی،طاعون،وبا در کشور بیداد می کند. جنگ جهانی اول شروع شده و نیروهای روس و انگلیس ایران را اشغال کردند.کل کشور در یک بی ثباتی و هرج و مرج گرفتار است. شایان ذکر است که در این مدت 2 میلیون نفر از جمعیت 10 میلیونی ایران از بین رفتند (که اگر نصف این آمار هم صحیح باشد بسیار تکان دهنده و اسفناک است).با پدیدار شدن ضعف در قدرت مرکزی خرده قدرت های محلی بوجود آمده است.
عده ای با اندیشه آزادی و عده ای هم به دنبال خودمختاری و تجزیه ایران هستند.اگر به نقشه ایران بنگریم خوزستان در دست شیخ خزعل وقبیله محمره است و شیخ خزعل رسما اسم خوزستان را به عربستان تبدیل کرده و با اختیار تمام نفت استخراج می کند و به انگلستان می فروشد. سیستان و بلوچستان در دستان قبایل بلوچ می باشد،در خراسان کلنل محمدتقی خان پسیان بیرق خودمختاری را برده بالا و هیچ خدایی را بنده نیست.در شمال ایران دیگر عمق فاجعه است میرزا کوچک خان جنگلی جمهوری سوسیالیستی ایران را تشکیل داده و تهران را تهدید به تصرف میکند. و در واقع خیلی هم بیراه نمی گفت چون فقط یک قزوین با 7000 نیروی انگلیسی که از زمان جنگ جهانی اول در ایران مانده بودند مانع سردار جنگل بود و اگر قزوین را می گرفت می رسید به تهران. اینجا بود که مسئله انتقال پایتخت از تهران به اصفهان مطرح شد. در آذربایجان شیخ محمدخیابانی، در کردستان اسماعیل خان سیمتقو، در زنجان ذوالفقاری ها، در کرمان بختیاری ها، در مازندران سواد کوهی ها و... قدرت را به دست گرفته اند.با این نگاه کلی متوجه می شویم که عملا دیگر ایرانی وجود ندارد و ایران از هم فروپاشیده و فقط در ظاهر یک قدرت مرکزی به نام قاجار ها وجود دارد که آن ها هم به زور می توانند از کاخ خودشان مراقبت کنند چه برسد به ایران.به دلیل این وضعیت آشفته ،تورم به نحو شگفت انگیزی افزایش یافته،خوراک و غذا خیلی سخت تامین می شود.راهزنی،دزدی،قمه کشی در تمام ایران دیگر یک اتفاق کاملا طبیعی است و چیزی به نام توسعه اقتصادی،تجارت،دادوستد و از همه مهم تر امنیت یک واژه بسیار خنده داری است. در چنین شرایطی بود که آن دسته از افرادتحصیل کرده یا غرب دیده به دنبال بیسمارک،ناپلئون یا موسولینی بودند و مردم عادی هم در به در دنبال نادر شاه می گشتند تا ان ها را از این وضعیت نجات داده و امنیت و آرامش را به ایران دوباره برگرداند در یک کلام همه به دنبال یک ناجی بودند.
این ناجی در قالب یک افسر گمنام لشکر قزاق به نام رضاخان میرپنج به وقوع پیوست. روز 25 بهمن ماه سال 1299 دیویزیون قزاق به فرماندهی رضاخان از قزون عازم تهران شد. روز سوم اسفند 1299 کودتا به وقوع پیوست و سید ظیاالدین طباطبایی شد نخست وزیر ایران و رضاخان میرپنج شد سردار سپه و وزیر جنگ ایران.
از این روز به بعد رضاخان با عزمی راسخ کمر همت بسته و به انواع اقسام نقاط ایران لشکر کشیده و تمام کسانی که ادعای قدرت یا خودمختاری داشتند را با جنگ یا بدون جنگ سرکوب یا مطیع حکومت مرکزی کرد وتوانست بعد از مدت ها دوباره یک آرامش نسبی در ایران برقرار کند. دومین کار رضاشاه ادغام تمام نیروهای نظامی در قالب یک نهاد وبنیان گذاری ارتش شاهنشاهی ایران بود.
هرچه زمان میگذشت رضاخان پله های قدرت را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت از وزیر جنگ به نخست وزیری و از آن به فرماندهی کل قوا ارتقا یافت. و در آذر 1304 رسما با تصویب مجلس سلسله قاجاریه را منقرض کرده و تاج پادشاهی بر سر گذاشت.
کنکاش و بحث در مورد پادشاهی رضاشاه از حوصله این مقاله خارج است بنابراین به یک سری از کارهای رضاشاه اشاره کرده و بحث را ادامه می دهیم.اقدامات و اصلاحات رضاخان بعد از پادشاهی اگر بیشتر از دوران وزارت جنگش نباشد قطعا کمتر نیست.رضاخان با اراده ای آهنین شروع به تبدیل ایران از یک کشور عقب مانده به کشوری نوین می کند. اصلاحات اقتصادی، سد سازی ،بندر سازی، تاسیس نیروی هوایی، نیروی دریایی، تبدیل عدالتخانه ها به یک داگستری مدرن و تاسیس دادگاه های نوین،تاسیس شهرهای صنعتی،نیروگاه،پالایشگاه، دانشگاه تهران، دانشگاه صنعتی اصفهان، اداره ثبت اسناد، ثبت احوال، مدارس، تاکسیرانی، اتوبوسرانی، فرودگاه، حق تحصیل و استخدام زنان،،ساختن هزاران کیلومتر راه شوسه،و در آخر تاسیس راه اهن سراسری ایران و وصل کردن خلیج فارس به دریای خزر از یکسری اقدامات رضاخان بود.
با شروع جنگ جهانی دوم و پیش روی حیرت انگیز هیتلر در اروپا و خاک شوروی مثل یک زلزله هشت ریشتری دنیا را تکان داد که پس لرزه های آن به ایران هم رسید.نیروهای متفقین علی رغم دادن هشدار ها و تذکرات جدی مبنی بر خارج کردن مهندسین آلمانی دولت ایران مرتبا آن را نادیده گرفته و به کار خود ادامه داد.از آن سو هیتلر فقط یک تار مو با فتح مسکو فاصله داشت بنابراین متفقین هرچه داشتند یا نداشتند را باید عازم جبهه شرق می کردند تا از سقوط مسکو جلوگیری کنند و بهترین راه ارسال کمک و تسلیحات از اقیانوس هند به خلیج فارس و از انجا با استفاده از راه اهن ایران از جنوب به دریای خزر و از ان جا به شوروی بود.
در شهریور 1320 متفقین به طور کاملا غافلگیرانه وارد ایران شده و ارتش نوپای ایران را که چند سالی بود تشکیل شده بود را به زانو در اورده و خاک ایران را اشغال کردند. با این کار رضاشاه استعفای خود را نوشته و از سلطنت کنار رفت. و به جای آن محمد رضا فرزند ارشدش به سلطنت رسید.
باقی عمر رضاخان در تبعید در افریقای جنوبی سپری شد که شاید بتوان گفت آرام ترین روز های زندگی او بود. وی در سحرگاه 4 مرداد 1323 بدلیل سکته قلبی درگذشت.
تحقیق و گردآوری:گروه کارشناسی ایران سکه
خرداد 1401
پرسش کاربران